گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل نهم
IV - نقاشی


برجسته ترین هنرمندان این روزگار نقاشان بودند، و تسلط بوشه بر این شاخة هنر نمودار نفوذ زنان در هنر بود. مارکیز دو پومپادور احساس می کرد که نقاشان وقت خویش را به

اندازة کفاف با قهرمانان رومی، شهیدان مسیحی، و خدایان یونانی گذرانده اند، و اکنون باید با زیبایی زنان زنده آشنا شوند و ویژگیهای سیما، آداب، پوشاک، و همة جوانب زندگی اقلیت توانگر را با خطوط و رنگهای خویش نمایش دهند. زن هنوز هم عامل گناه بود، با این تفاوت که بیش از گذشته مرد را اغوا می کرد و گمراه می نمود؛ زن اکنون از قرون وحشت، که دستگاه دینی وی را به عنوان مادر و عامل گناه اولیه تحقیر می کرد و تنها به سبب باکرگی مادر خداوند می توانست در بهشت مخنثان راه یابد، انتقال می گرفت. هیچ چیز بیش از ناپدید شدن تصویر مریم عذرا از نقاشیهای فرانسه نتوانست این همه جسورانه زوال دین را در این کشور اعلام کند.
اکنون، به جای کلیسا، شاه، اشراف، بانکداران، و صرافان از هنر حمایت می کردند. «آکادمی قدیس لوقا» ، متعلق به نقاشان پاریس، با «آکادمی هنرهای زیبا»، که سازمانی محافظه کار بود، رقابت می کرد و خاری در چشم آن بود؛ و در دیگر شهرهای فرانسه – چون نانسی، مس، مارسی، تولوز، بوردو، کلرمون – فران، پو، دیژون و رنس – نیز آکادمیهای هنری گشایش یافته بودند. گذشته از «جایزه رم»، ده– دوازده جایزة و مسابقة دیگر جهان هنر را به تحریک و التهاب افکنده بودند؛ و گاهی شاه، یا دیگر حامیان هنر، با خرید آثار هنرمندانی که به اخذ جایزه نایل شده بودند، یا با فراهم ساختن هزینة اقامت آنان در ایتالیا، از هنرمندان دلجویی می کردند.
نقاشان آثار خویش را در خیابانها نمایش می دادند و در پاره ای از اعیاد دینی آنها را از پنجرة رو به خیابان خانة دینداران می آویختند. برای بازداشتن هنرمندان از این شیوة ناپسند، «آکادمی هنرهای زیبا»، پس از سی و سه سال وقفه، در 1737 در «سالون کارة» لوور نمایش آثار نقاشان و مجسمه سازان معاصر را از سر گرفت. در این «سالون» از پایان اوت تا سپتامبر هر سال- که پس از 1751 هر دو سال یک بار گشایش می یافت- نمایشگاهی برپا بود که به رویداد پرهیجانی در حیات هنری و اجتماعی، و نیز در جهان ادبیات، مبدل شد. کشاکش هواداران و مخالفان سنتهای هنری در داخل و خارج آکادمی، هنر را به نبردی مبدل ساخت که بیش از مسائل جنسی و جنگ بر زبانهای مردم پایتخت می گشت. بازار انتقاد هنری گرم بود. آکادمی اثر کنت دوکلوس را، که اندیشه هایی پیرامون نقاشی (1747)، نام داشت، در دسترس همة اعضای خود قرار داد؛ گریم دربارة نمایشگاههای هنری برای خوانندگان آثارش مطالبی نوشت؛ و دیدرو، پس از فراغت از پیکار خویش با مسیحیت، پرجنجالترین منتقد هنری روزگار خویش شد. کلیشه سازانی چون ژاک لوبلون و لوران کار، با ساختن کلیشه هایی از آثار نقاشان معروف، با مصور ساختن کتابها، و با شاهکارهای خویش این جنجال را دامن می زدند. کلیشه سازی رنگی را لوبلون در 1720 آغاز کرد.
قبل از آن، جز در نقاشی دینی، دیده نشده بود که نقاشان این سان اندیشة مردم را به خود جلب کنند، و این همه هنردوست را به حمایت از خود وادارند. نقاشی اکنون خویشتن را به جهانیان می شناساند.

1- در اطاق انتظار
در اینجا مجال آن نیست که با همة نقاشان این روزگار آشنا شویم. از این روی، توجه خویش را به بوشه، شاردن، و لاتور معطوف خواهیم داشت. ولی سزاوار نیست پاره ای دیگر از نقاشان این روزگار را از یاد بریم.
یکی از آنان ژان فرانسوا دو تروا است که زیبایی چهره اش وی را از پیشرفت در جهان هنر باز داشت. همة مردم چهرة وی را می ستودند، و خودش اذعان داشت که در تابلو اندوه در میان باغ ویژگیهای چهرة خود را به جای ویژگیهای چهرة مسیح نهاده است. او فریفتن زنان را لذتبخشتر از کشیدن تک چهرة آنان می دانست. از این روی، دلهای شکسته و آثار ناقص بسیار در جهان نهاده است. فرانسوا لوموان (او را با ژان باتیست لوموان مجسمه ساز نباید اشتباه کرد) طاق قوسی «تالار هر کول» را در ورسای با 142 تصویر بزرگ آراست و شیوة به کار بردن رنگ «سرخ پومپادوری» را، به جای «معجون قهوه ای» رامبران، به شاگردش، بوشه، آموخت. شارل آنتوان کواپل، که پدر و پدر بزرگش نقاش بودند، در کشیدن صحنه هایی از زندگی روزمرة مردم پیشرو شاردن بود؛ در ذکر تاریخ دورا ن نیابت سلطنت با او آشنا شده ایم؛ در 1747، سر نقاش لویی پانزدهم بود. فردریک تابلو بانویی در برابر آینة او را در کاخ سان سوسی جا داده بود. فرشینة گوبلن او کوپیدو و پسوخه، که مجموعة با شکوهی از پارچة بافته و اندام آدمی می باشد، هنوز در موزة لوور است.
ژان مارک ناتیه تک چهره ساز روز بود و به یاری حالت و رنگ و روشنایی می توانست نقصهای مردمی را که تک چهرة آنان را می کشید بپوشاند. همة زنانی که او تک چهرة آنان را کشیده است، جز یکی، خویشتن را در تابلوهای او به همان زیبایی و فریبندگیی یافتند که خود انتظار داشتند. مادام دو پومپادور او با گیسوان زیبا با دیدگان مهربان، که سودای قدرت در آنها به چشم نمی خورد، هنوز در کاخ ورسای جا دارد. شاهان بر سر ناتیه رقابت می کردند. در تابلویی که از ماری لشچینسکا کشیده، وی را چون بورژوایی فروتن در هنگام رفتن به تعطیلات خارج شهر نشان داده و زیبایی دختر ملکه، آدلائید، را با بیطرفی کامل نمایان ساخته است. هنگامی که پطر کبیر، تزار روسیه، در پاریس بود، ناتیه تک چهرة او و همسرش را کشید. پطر وی را به روسیه دعوت کرد؛ ولی ناتیه این دعوت را نپذیرفت؛ و پطر، بی آنکه مزدی به نقاش دهد، تک چهره ها را با خود به روسیه برد. ژاک آندره آوه، که در فلاندر زاده شد، پاره ای از جنبه های نقاشی واقع گرایانة فلاندری را با خود به پاریس برد و تک چهرة مردم را آنچنان کشید که خود آن را می دید؛ میرابو مهین باید از دیدن چهرة خویش، آن گونه که آوه آن را دیده و ترسیم کرده بود، وحشت کرده باشد؛ ولی این اثر یکی از تک چهره های بزرگ قرن بود.
گریم و دیدرو کارل وانلو را از همة این نقاشان ـ حتی بوشه و شاردن ـ بیشتر می پسندیدند.

با نام نه تن از نقاشان عضو خاندان او آشنایی داریم. پس از آنکه در 1705 در نیس زاده شد، همراه برادر نقاشش، ژان باتیست، به رم رفت و در آن شهر با سه پایة نقاشی و قلم مو آشنایی یافت. در پاریس، «جایزة رم» را برد (1724). بار دیگر، مدتی در ایتالیا به سر برد و مجدداً به فرانسه بازگشت. با به کار بستن همة قواعد «آکادمی هنرهای زیبا» این مرکز را از خود خوشنود ساخت و بوشه را از خود رنجاند. چون همة وقت خویش را به هنر سپرده و مجال نیافته بود خویشتن را با خواندن و نوشتن و آداب رفتار و گفتار آشنا سازد، مادام دو پومپادور وی را به عنوان «جانور مخوف» از خود راند. با وجود این، کشیدن تابلو یک گفتگوی اسپانیایی را بدو سپرد. کارل چندی خویشتن را با سلیقة زمان سازش داد و تصاویری از زنان، کشید. ولی مدتی بعد، خود را به زندگی خانوادگی در کناز زن و دختر دلبندش، کارولین، قانع ساخت. در 1753، هنگام تزیین «تالار اجتماعات باشکوه» کاخ فونتنبلو با بوشه همکاری کرد. محبوبیت وی بدانجا رسید که چون پس از بیماری سخت در تئاتر کمدی فرانسز فرانسه نمایان گشت، همة حاضران به احترام وی برپاخاستند، برایش کف زدند، و نشان دادند که ادبیات در آن روزگار باهنر درآمیخته بود.
ژان باتیست اودری صحنه هایی از شکار شاه را در کلیشه ها، تابلوهای نقاشی، و فرشینه های خود نمایش داده است. ملکه وی را معلم خصوصی خود ساخت. برخی از فرشینه بافان فرانسه صحنه ها و تصاویر وی را تقلید کردند، و اودری به سرپرستی «کارخانة شاهی فرشینه بافی» در بووه برگزیده شد. با پشتکار و سرسختی وضع آشفتة کارخانه را سروسامان داد، جدیت و پشتکار خود را به کارگران منتقل ساخت، و برای آن فرشینه هایی که مصور به جانوران دوستداشتنی داستانهای لافونتن بودند طراحی کرد. و نیز در اینجا بود که وی زیر طرح تصویر خیره کننده ای از مجموعة زنان و جانوران ساخت که امروزه با نام پردة دیانا در موزة لوور آویخته است. بافندگان کارگاههای گوبلن، که به اصلاحات وی در این کارخانه رشک می ورزیدند، شاه را بر آن داشتند که اودری را به کارخانة آنان انتقال دهد. در اینجا اودری در مبارزه ای طولانی با کارگران، برای قبولاندن رنگهایی که وی تجویز می کرد، خود را خسته و فرسوده کرد. او همچنین در پاریس و بووه برجسته ترین هنرمندان روزگار خویش را پرورش داد.
2- بوشه : 1703 – 1770
بشنوید که دیدرو از تصاویر برهنة بوشه چگونه یاد می کند:
چه رنگهایی ! چه تنوعی! چه تصاویر و اندیشه هایی ! این مرد از هر چیز، جز راستی، برخوردار است ... . سلیقه، رنگ، ترکیب بندی، و شخصیت و شیوة بیان همراه اخلاق به پستی گراییده اند ... این مرد جز آنچه در مخیله اش دارد چه باید بکشد؟ و فردی که زندگی را در کنار زنان شهر می گذراند چه می تواند در مخیلة خویش داشته باشد؟ ... .




<442.jpg>
روسلن: فرانسوا بوشه. کاخ ورسای


این مرد تنها برای آن قلم مو به دست گرفته است که کفلها و سینه ها را به من نشان دهد او از زیبایی بیخبر است. ... ظرافت، صداقت،معصومیت، و سادگی برای او بیگانه اند. او لحظه ای هم طبیعت را ندیده است؛ دست کم طبیعتی را که روح من، تو، هر کودک پاکزاد، و هر زن صاحب احساسات را نشا ط و تازگی می بخشد. او فاقد سلیقه است. ... و، براستی، در همین لحظه است که او نقاش شاه شده است[1765].
شاید بوشه هیچگاه این انتقاد را نخوانده باشد، زیرا دیدرو آن را به مشتریان خارجی گریم خطاب کرده بود. بیایید بدون تعصب بر او بنگریم.
فرانسوا فرزند پاریس، و پیرو راه و رسم آن بود. پدرش طراح بود و در نزدیکی لوور یک کارگاه هنری داشت که فرانسوا را در آن با اصول نقاشی و مجسمه سازی آشنا ساخت. چون به استعداد فرزندش پی برد، او را در نزد لوران کار، هنرمند کلیشه ساز، و سپس در نزد فرانسوا لوموان نقاش به کار آموزی گماشت. فرانسوا، پس از آنکه به نقاشی صحنه های اپرا پرداخت، بتناوب به دختران هنرپیشه و خواننده دل باخت؛ و تا جایی که توانایی او اجازه می داد، از خوشیهای دوران نیابت سلطنت بهره برد. می گوید که یک بار عشق پاک دخترک میوه فروشی، به نام روزت، را در دل می داشت؛ و این دختر را مظهر پاکی و سادگی می شمرد. از این روی، وی را مدل تابلو حضرت مریم خود ساخت، و آنچه را از پاکی روزگار جوانی در او مانده بود در آن مجسم ساخت. ولی قبل از آنکه کار این تابلو به پایان رسد، هرزگی را از سر گرفت. چون خواست تابلو را به پایان رساند، دریافت که اندیشه و احساساتش آمادگی ندارند. و این آمادگی دیگر به او دست نداد.
استعداد هنری وی به رهنمایی لومران بسرعت پرورش یافت. در کارگاه نقاشی لوموان با علاقة کوردجو به کشیدن پیکرهای کلاسیک و برجستگیهای خوشتراش زنان تا اندازه ای آشنا شد. در کاخ لوکزامبورگ از روی تابلوهای روبنس از زندگی ماری دو مدیسی مشق کشید. در 1723،در بیست سالگی، «جایزة رم» را برد ـ که شامل هزینة سه سال زندگی در پاریس، 300 لیور حقوق مستمر، به اضافة هزینة چهار سال زندگی در رم بود. می گویند که دوستانش وی را بر دوش گرفتند و به گرد کاخ لوور گردانیدند.
در 1727، همراه کارل وانلو به ایتالیا رفت. سرپرست «آکادمی شاهی فرانسه» در رم نوشت: «برای جوانی به نام بوشه ... حفرة تنگی یافته، و او را در آن جا داده ام. اندوهناکم که این اطاق بهتر از سوراخ نیست؛ ولی دست کم پناهگاهی برای اوست.» «جوان معصوم»، آن گونه که سرپرست آکادمی از او یاد کرده بود، ناچار نبود همیشه در این حفره بخوابد، زیرا تختخوابهای بسیاری در شهر رم در دسترس او بودند. در رم به آثار رافائل و میکلانژ علاقه ای نشان نداد و، به جای آن، با تیپولو دوست شد.
پس از بازگشت به پاریس (1731)، به نقاشی و خوشگذرانی ادامه داد. به چیزی به اندازة
تاریخ تمدن جلد 09 - (عصر ولتر): صفحه 356
آشنایی دست اول با مدلهای تابلوهای خویش علاقه مند نبود. با اینهمه، توانست تابلوهای برجسته ای بکشد که ربودن ائوروپه یکی از آنهاست ـ و این یکی از تصاویر بیشماری است که وی در آن اندام زن را به نمایش گذاشته است. در 1733، به مدل نقاشی خود، ژان بوزو، دل باخت و هر چند که عقیده داشت «ازدواج با من جور در نمی آید،» اما با او زناشویی کرد. چندی به همسرش وفادار ماند، و همسرش متقابلاً او را پاداش داد. محتمل است هنگام تصویر تابلو رنو و آرمید ، که موجب شد وی را به عضویت کامل «آکادمی هنرهای زیبا» بپذیرند (1734)، همسرش را مدل خود ساخته باشد. در این هنگام، لویی پانزدهم به او دستور داد تا برای خوابگاه ملکه تابلوهای فرح انگیزی ترسیم کند. با گشایش مجدد «سالون» لوور در 1737، بوشه شهرت و حامیان بیشتری یافت؛ از آن پس، نه روی تنگدستی دید و نه به رقیبی برخورد.
تخصص بوشه کشیدن اندامهای برهنه بود. تا قبل از زناشویی، با زنی چندان نزیسته بود که وی را بیش از پوستش بشناسد؛ ولی او در همین سطح خارجی تن جذابیتی بیکران می یافت و گویی مصمم بود که آن را از تمام زوایا، و در همة حالتها و شکلها، از گیسوان بور ابریشمین تا پاهایی که هرگز کفشی به خود ندیده اند، بکشد. بوشه روکوکو مجسم بود.
ولی بوشه بیش از آن بود. با آنکه منتقدان آینده هنر وی را از نظر فنی ناقص دانسته اند، اما وی در ترکیب بندی، رنگامیزی، و خطاطی استاد بود؛ با وجود این، گاهی برای گرفتن مزد شتابزدگی کرده است. بسیاری از معاصران حالت روشن و بشاش تصاویر، بارآوری خیال، و زیبایی و ظرافت مطبوع طرحهای وی را می ستودند؛ و دیدرو، که دشمن وی بود، می گفت: «کسی چون بوشه با فن ترسیم سایه روشن آشنا نیست.» او هیچ یک از شاخه های نقاشی را از یاد نبرده بود. ما، که تنها با برخی از تابلوهای نقاشی و فرشینه های او آشنایی داریم. شاید ندانیم که «مجبوبیت بوشه به اندازة تابلوهای نقاشیش مرهون طرحهای او بوده است.» طرحهای بوشه در زمان زندگی وی ارزش هنری یافتند و هنر دوستان برای گردآوری آنها رقابت آغاز کردند. در این طرحها، که از شگفتیهای هنرند، نقاش چاه زنخدانی را با نقطه، لبخندی را با یک خط، و تمام درخشندگی و پیچ و خم دامنهای ابریشمین را با یک تکه گچ، به طرزی اعجازآمیز، تصویر کرده است.
بوشه، نه به خاطر اجر مادی، بلکه به انگیزة نبوغ و قدرت تخیل خویش که در وی موج می زد، از چشمانش ساطع بود، و دستانش را به حرکت می انداخت روزی ده ساعت در کارگاهش کار می کرد، و هر جا که دست می زد، اثری از خود به یادگار می نهاد. گذشته از هزار تصویری که کشیده است، اشیای بسیاری، چون تخم شتر مرغ، سفالینه، نشان، پرده، اثاث منزل، کالسکه، و صحنه ها، دیوارها، و سقف تئاتر، را با نقشهای خود آراسته است؛ همة مردم هنر دوست پاریس برای تماشای دکوری که وی برای صحنه ای از بالة بزمهای چینی (1754)، اثر



<443.jpg>
فرانسوا بوشه: ربودن ائوروپه. لوور، پاریس (آرشیو بتمان)


نوور، تهیه کرده بود به تئاتر روی آوردند، او که پیام آور آفرودیته در لوور بود، چندان علاقه ای به مناظر طبیعت نداشت؛ با اینهمه، در تابلوهایی که افرادی را در بیشه ها و دشتها نشان می دادند، آنها را در پشت تلألؤ آبها، یا در پناه سایة ویرانه ها، و یا زیر ابرهای سفید آسمان آبی قرار می داد و آفتابی سوزان، که خون آدمی را به جوش می آورد، بر آنها می تاباند. آنان که صحنة خانوادگی او را ندیده اند شاید گمان برند که بوشه علاقه ای به کشیدن صحنه های زندگی روزمرة انسانها نداشته است؛ گویی برای آنکه خود را لحظه ای از قید زیبایی برهاند، به تصویر مزرعه، طویله، کبوترخان، چرخ دستی، زباله دان، و خرانی که زیر بار سنگین راه می سپردند دست زد. باری، او را باید بزرگترین طراح فرشینة قرن نامید.
در 1736، اودری وی را برای تهیة طرحهایی برای بافندگان بووه به این شهر دعوت کرد. بوشه نخست چهارده دورنما از روستاهای ایتالیا کشید؛ بافندگان این دورنماها را چندان پسندیدند که قبل از مرگ بوشه دست کم دوازده بار از روی آنها فرشینه بافتند. پس از آن، داستان پسوخه را، که طرح آن را مادام بوشه تهیه کرده بود، کشید، که از روی آن پنج فرشینه بافته شد؛ این فرشینه ها از شاهکارهای هنری قرن هجدهم محسوب می شوند. بوشه با کشیدن تصاویری برای شش فرشینه، که پاستورال اصیل نام گرفته اند، هنر خود را به کمال رساند؛ در یکی از آنها، که شکارچیان پرنده نام دارد، دو دلباختة جوان را می بینیم که از میان ابریشم یا پشم به وجود آمده اند. منتقدان گله داشتند که فرشینه های اودری و بوشه بسیار به نقاشی نزدیک شده اند و ذوق هنری قابل تشخیص در آنها به چشم نمی خورد. لویی پانزدهم پس از مرگ اودری، بسیار دو دل بود؛ با اینهمه، وی بوشه را به مقام ریاست کارگاههای گوبلن ارتقا داد.
هنرمند کامیاب برای مادام دو پومپادور، که اکنون از او حمایت می کرد، کاخ بلوو را آرایش داد و برای آن اثاثی طراحی کرد. برای تئاتری که مادام دو پومپادور برای سرگرمی شاه بر پا کرده بود، دورنمایی کشید و لباسهایی طراحی کرد. گذشته از اینها، وی چند تک چهرة دلکش از مادام دو پومپادور کشیده است، و دراین تصاویر چنان به زیبایی و ظرافت روآورد که انسان با دیدن آنها این پندار را که بوشه جز پوست و گوشت چیزی نمی دیده است از یاد می برد. وی در این تک چهره ها، بیش از فریبندگی جسمی معشوقة شاه، هوش، مهربانی، علایق فرهنگی، و زیبایی پوشاک وی را نمایش داده است ـ همان هوش و مهربانیی که موجب شده بود تا شاه مهر وی را به دل بگیرد، همان علایق فرهنگیی که وی را الاهة «فیلسوفان» ساخته بود، و همان پوشاکی که پس از سپری شدن طراوت جوانی پیکر وی را همچنان زیبا و دلفریب ساخته بود.مادام دو پومپادور با نشان دادن این تک چهره ها، و همچنین تک چهره هایی از لاتور، به شاه، بی آنکه سخنی بر زبان راند، می توانست به وی یادآور شود که گرچه جوانی و طراوت وی سپری شده است، اما هوش و فریبندگی او همچنان پابرجاست. شاید او از



<444.jpg>
فرانسوا بوشه: ناهارخوران. از فرشینه های مجالس ایتالیایی. کتابخانه و گالری هنری ای. هانتینگتن، سان مارینو، کالیفرنیا


تصاویر هوس انگیز بوشه برای تحریک هوس شاه نیز استفاده می کرده است. شگفت آور نیست که او بوشه را نقاش خصوصی خود ساخت، در لوور خانه ای به او داد، نزد او کلیشه سازی آموخت، و دربارة چگونگی تزیین کاخهای خود، و توسعة هنر، وی را راهنمای خود ساخت. دو تابلو طلوع و غروب را برای مادام دو پومپادور کشید، که در هر دو آنها پیکرهای زنان آفتاب را تحت الشعاع قرار داده اند.
بوشه تا پس از مرگ مادام دو پومپادور و جنگ مخرب با انگلستان و فردریک، زنده ماند و تا شصت و هفتمین سال زندگی به تلاش خود در جهان هنر ادامه داد. سفارش بسیار گرفت. با آنکه توانگر شده بود، با شوق و علاقة پیشین به کار ادامه داد و، با بخشش سخاوتمندانه، مالی را که اندوخته بود پاک ساخت. او اکنون «مردی نیکخواه، مهربان، با نشاط، با ادب، و بینیاز از پول و اغراض پست بود.» تندکار می کرد و از این روی مجا ل نمی یافت آثار خود را به آخرین مرحلة کمال رساند. وی از نیروی خیال با چنان آزادیی یاری می جست که گاهی از واقعیت دور می افتاد. به رنلدز می گفت که به مدلی نیازمند نیست و مایل است از روی حافظه نقاشی کند؛ ولی در عمل حافظة وی از واقعیت دوری می جست. در نتیجه، هنگام ترسیم بیدقت، و هنگام رنگامیزی مبالغه کار می شد. در آخرین سالهای عمر، خویشتن را آماج انتقاد خرده گیران ساخت. گریم، دیدرو، و دیگران از او خرده می گرفتند و می گفتند که فریبندگی جسمی را به جای زیبایی واقعی نهاده، هنر را از مقام بلند آن پایین کشیده، و اخلاق معاصرانش را به پستی کشانده است. دیدرو از «لبخندهای مصنوعی، ظاهرسازی، خالهای مصنوعی، زنان سرخابدار سبکسر، مردان دیو خوی پر هوس، و کودکان ناپاکزادة باکوس و سیلنوس» بوشه بیزار بود. بوشه هنگام تصویر تابلو آرایش ونوس، در کارگاهش در گذشت؛ گویی برای آنکه دیدرو را به خشم آورد، این تابلو را ناتمام نهاد. دیدرو چون شنید بوشه مرده است، کمی پشیمان شد و گفت: «خیلی از بوشه بد گفتم، سخنان خود را دربارة او پس می گیرم.» باید مطلب را در همینجا رها کنیم.
3ـ شاردن: 1699ـ1779
جهان شاردن غیر از جهان بوشه بود، و میان سیرت، هوش، ذکاوت، و تصورات آن دو از زیبایی تضادی بزرگ وجود داشت. هنر او مظهر پیکار طبقاتی و سرکشی افراد متوسط طبقة متوسط علیه خوشگذرانی مسرفانة صرافان، اشراف، و درباریان بود. ژان باتیست سیمئون شاردن بورژوازاده بود، بورژوا ماند، و آثار خویش را تا پایان عمر آینة زندگی طبقة متوسط ساخت. پدرش استاد مبلسازی بود که در صنف خود نفوذ و اعتبار داشت و در خانة شخصی خویش، در کرانة غربی رود سن، می زیست. چون امیدوار بود فرزندش پیشة او را دنبال کند، بیش از چند سالی وی را به آموزشگاه نفرستاد، بلکه با کارهای یدی آشنایش کرد. شاردن در


<445.jpg>
فرانسوا بوشه: غروب، مجموعة والاس، لندن (آرشیو بتمان)


<446.jpg>
گئورگ ونتسسلاوس فون کنوبلسدورف: شلوس سان سوسی، پوتسدام (آرشیو بتمان)


سالهای آینده از اینکه تحصیلات خود را نا تمام گذارده بود اندوهناک بود، ولی همین تحصیلات محدود ناتمام وی را از پیروی شیوه های هنرمندان پیشین بازداشت و متوجه پیرامونیانش در خانه و کارگاه ساخت. به طراحی مهر می ورزید و بزودی به نقاشی نیز علاقه مند شد. با اجازة پدر، در کارگاه نقاشی پیر ژاک کاز، نقاش دربار، کارآموز شد.
شاردن جوان در این کارگاه رنج بسیار برد؛ مدلهای کلاسیکی که انتظار داشتند وی از روی آنها نقاشی کند با آنچه او در جهان پیرامون خود می دید تفاوت بسیار داشتند. چون دوست سلمانی ـ جراح [دلاک] پدرش از او خواست تابلویی برای دکان او بکشد و افزارهای کار او را نیز در آن نمایش دهد؛ شاردن، شاید به تقلید از تابلویی که واتو برای ژرسن کشیده بود، تابلو بزرگی نقاشی کرد. این تابلو مردی را نشان می داد که در دوئل زخمی شده است، جراح با دستیارش در کنار او ایستاده است، پاسبانان گرد او را گرفته اند، زنی از پنجرة اطاقی سر درآورده است و این منظره را می نگرد، و رهگذران با شگفتی از روی شانة یکدیگر به این صحنه چشم دوخته اند. سلمانی ـ جراح این تابلو رانپسندید و خواست از آن چشم پوشد. ولی چون ستایش مردم را دید، آن را بر دکانش نصب کرد. از آن پس، تا 1728 اطلاعی از شاردن در دست نیست. در این سال، دو تابلو سفره ماهی و بوفه را تصویر کرد. این دو تابلو در پلاس دوفین نمایش داده شدند و توجه و ستایش مردم را به خود جلب کردند. گروهی از اعضای «آکادمی شاهی نقاشی و مجسمه سازی» از او درخواست کردند که از آکادمی تقاضای عضویت کند: شاردن پاره ای از آثارش را، بدون ذکر نام خود، در آکادمی نمایش داد. تماشاگران این آثار را پسندیدند و به نقاشان فلاندری نسبت دادند. آکادمی پس از آنکه دانست این آثار از شاردن است، وی را برای نیرنگش نکوهش کرد، ولی به عضویت خود پذیرفت.
شاردن در 1731 مارگریت سنتار را نامزد خود ساخت. والدین مارگریت وعده داده بودند که جهیزیة شایان توجهی همراه دخترشان به خانة شاردن بفرستند؛ ولی، از بخت بد، پدر و مادر در دوران نامزدی دختر دارایی خود را از دست دادند، و هر دو از جهان چشم بستند ومارگریت را بیچیز وتهیدست گذاشتند؛ با اینهمه، شاردن با مارگریت زناشویی کرد. پدر شاردن طبقة سوم خانه ای را، که در تقاطع خیابان فور و خیابان پرنسس خریده بود، به او واگذار کرد. شاردن، که تصمیم گرفته بود صحنه های زندگی مردم و هر آنچه را که پیرامون خود می دید در آثارش منعکس سازد، کارگاهش را در آشپزخانه دایر ساخت و میوه، سبزی، گوشت، نان، و هر آنچه را در کنار خود می دید مدل نقاشی خود ساخت.
دگرگونی اشکال و الوان اشیای عادی چشمان شاردن را می فریفت. او در این اشیا نوعی زیبایی و فریبندگی می دید که دیگران ندیده بودند. گونه های سیب به دیدة وی، چون گونه های دختران جوان، فریبنده بود، و در خشش کارد بر روی سفره دارای چنان زیبایی زودگذری بود که وی نمی توانست از تصویر آن چشم پوشد. وی این اشیای نجیب و فروتن
تاریخ تمدن جلد 09 - (عصر ولتر): صفحه 360
را با چنان صداقت و بصیرت و چنان استادی در رنگ، طرح، و سایه و روشن تصویر کرده است که از این حیث در شمار نقاشان معدود قرار دارد. چون به این «طبیعتهای بیجان» می نگریم، چنان می نماید که جان دارند؛ پیش از این هرگز بدقت در آنها ننگریسته ایم، متوجه پیچیدگی و بیمانندی اشکال آنها نشده ایم، و اختلاف رنگها و مایه های آنها را درنیافته ایم. شاردن چون، نقاشان فلاندری و هلندی، در همة اشیای گرد خویش، از دستة گل گرفته تا بشقاب انگور، پوست گردو، پوست پرتقال، و نان خشک، زیبایی و فریبندگی می دید. در فرانسة بوشه و مادام دو پومپادور جز شاردن کسی این زیباییها را ندیده بود. زیبایی اینها در دیدگان و روح شاردن نهفته بود. احسات و بینش عمیق و فقر و تنگدستی شاردن بود که موجب شدند وی از گنجة آشپزخانه تصویر غنایی، و از خوراک روی میز تصویری حماسی بدست دهد.
داستان ـ یا افسانه؟ ـ چگونگی انعطاف توجه وی را به کشیدن انسانها شنیده ایم. شاردن روزی شنید که دوستش، آوه، از کشیدن تک چهره ای در ازای 400 لیور مزد سر باز زده اӘʮ شاردن که به مبالغ ناچیزتری خود گرفته بود،از کار او دچار شگفتی شد. آوه چون شگفتی او را دید، گفت: «گمان می کنی که کشیدن تصویر انسان به آسانی کشیدن تصویر سوسیس است؟» شاردن، که از این استهزای تلخ ولی سودمند برآشفته بود، تصمیم گرفت به تصویر چهرة انسان بپردازد، و از آن پس به توانایی نهفتة خویش پی برد. نخست تک چهرة خود آوه را، به نام دمنده، کԙʘϘ۠سپس تابلو خانة ورق را کشید که از اثر قبلی او بهتر بود. ولی در اینجا نیز پوشاک را بهتر از صورت کشیده بود. در تابلو کودک و فرفره این نقص را مرتفع ساخت. دستهای کودک اندکی زشتند، ولی صورتش را نقاش با تفاهم کامل کشیده است. این تفاهم در تصاویری که شاردن از دختران کشیده، و در شاهکارهای او که در «مجموعة روتشیلد» هستند، بیشتر به چشم می خورد، در یکی از این تصاویر، دختری بازی می کند؛ و در دیگری، «دختری سرگرم خوردن خوراکی است.»
شاردن، برخلاف بوشه، در زنان، به جای فریبندگی جسمی، فضایل اخلاقی مادرانی را می دید که خانواده را نگهبان ثبات و نیکبختی جامعه ساخته اند. شاردن زن طبقة متوسط را وارد جهان هنر ساخت. او زن طبقة متوسط را می شناخت و به او، با همة گرفتاریهایش ـ از خریϠخوراک از بازار گرفته تا آب کشیدن از چاه، پوست کندن شلغم، ریسیدن پشم، پرستاری فرزندان بیمار، توبیخ کودک گریزان از مدرسه، یا (چون در معروفترین تابلوی شاردن، دعای پیش از غذا) نگاه داشتن ظرف خوراک در برابر کودک خردسال تا هنگامی که او با انگشتان ظریفش آن را بگیرد ـ وی همواره زنان را در لباس خانه می دید، بدون آرایش و جامه های آراسته؛ زنانی که هرگز تن به کاهلی نمی سپردند و از شوهر و فرزندانشان، از سپیدة صبح و دعای بامدادی تا وقتی که همة آنان به سلامت در بستر می آرمیدند، تیمارداری می کردند. در آثار شاردن با پاریسی آشنا می شویم که مردم آن پاکتر و کوشاتر از درباریانند و هنوز پایبند



<447.jpg>
ژان باتیست شاردن: دعای پیش از غذا. لوور، پاریس (آرشیو بتمان)

اخلاق کهن و ایمان دینیند، ایمانی که با آنان تکیه گاهی رازورنه می دهد. آثار او از همة آثار هنری جهان سالمترند.
بازار این تصاویر، که اکنون تحسین همگان را برمی انگیزند، در آن زمان محدود بود و شاردن با فروش آنها به بهای ارزان می توانست زندگی ساده ای برای خود فراهم سازد. او نمی توانست با مشتریانش چانه بزند؛ آثارش را به بهایی می فروخت که خریدار می خواست؛ برخلاف بوشه ـ که به شتابزدگی کار می کرد ـ همة وقت و اندیشه و دقت خود را به نقاشی می سپرد؛ و بدین سان، خویشتن را گرفتار فقر و بینوایی می ساخت. مرگ همسرش، چهار سال پس از زناشویی، زندگی وی را دچار نابسامانی ساخت. دوستانش با دیدن این وضع پیشنهاد کردند زناشویی کند تا زنی کاردان و دستانی صبور به خانه اش سروسامان بخشند. او نه سال از زناشویی مجدد سرباز زد، و سپس بیوه ای، به نام مارگریت پوژه، را به همسری خویش برگزید، که دقیقاً ازدواجی مناسب بود. این زن جهیزیة متوسطی به خانة او آورد. خانه ای نیز در خیابان پرنسس داشت. شاردن در این خانه و در کنار همسر مهربانش، از تنگدستی و نابسامانی رهایی یافت، مارگریت زنی خوب و همسری علاقه مند به زندگی بود. شاردن رفته رفته آموخت که وی را با حق شناسی دوست بدارد.
برای آنکه آسوده تر زیست کند، شاه برای او 500 لیور در سال حقوق مستمر تعیین کرد (1752)، و آکادمی وی را به خزانه داری خود برگزید (1754). بزودی، آکادمی او را به تعیین و ترتیب آثاری که برای «سالون» می رسیدند گماشت. در 1756، دوست حکاکی، به نام شارل نیکولا کوشن دوم، مارینیی را بر آن داشت که در لوور خانه ای مناسب و راحت به شاردن واگذار کند. به سفارش همین کوشن، مارینیی کار تصویر سه تابلو سر در را برای آرایش خانة خود به دست شاردن سپرد. شاردن این تابلوها را ویژگیهای هنر، ویژگیهای دانش و ویژگیهای موسیقی خواند (1765). تصویر دو تابلو مشابه دیگر را نیز برای آرایش کاخ بلوو مادام دو پومپادور به او سفارش دادند؛ ولی بدبختانه شاردن تا 1711 نتوانست اجرت خود را، که 5000 لیور بود، دریافت کند.
هنرمند سالخورده اکنون هنرمندی خود را از دست می داد. دیدرو، که آثار وی را در 1759 روح «طبیعت و راستی» خوانده بود، در 1767 با اندوه بسیار گفت: «شاردن نقاش زبردستی است، ولی اکنون رو به زوال نهاده است.» لاتور اکنون با نقاشیهای مداد رنگی خود پاریسیان را مفتون هنر خویش ساخته بود، به همچشمی با او، شاردن کاغذ و گچ به دست گرفت و دو تک چهره از خود کشید، که اکنون از چشمگیرترین آثار نقاشی لوورند. یکی از آنها وی را با گیسوپوش کهنه ای بر سر، عینکی بر بینی، و کراواتی آویخته بر یقة پیراهن نشان می دهد؛ و در دیگری همان چهره را می بینیم پر از شگفتی و گویای شخصیت، با کلاه لبه داری که بر چشمان رنجورش سایه انداخته است. از آنها جالبتر تک چهرة دومین همسر او در شصت



<448.jpg>
ژان باتیست شاردن: دومین همسر نقاش. لوور، پاریس (آرشیو بتمان)


<449.jpg>
ژان باتیست شاردن: خودنگاره. لوور، پاریس (آرشیو بتمان)


و هفت سالگی است که با مداد رنگی نقاشی شده است؛ این صورت مهربان را، که با چیره دستی و عشق کشیده شده است، می توان به عنوان شاهکار شاردن برگزید.
هنگامی که پاکی شاردن را می ستاییم، سزاوار نیست نقصهای او را از یاد بریم. او نیز چون دیگران رشک می ورزید و سخنان تند بر زبان می راند. ولی پس از آنکه در گذشت (1779)، حتی یک تن به بدی از او یاد نکرد. گویا حتی حکومت فرانسه دریافته بود که شاردن هنر خود را نمایشگر فرانسة اصیل و واقعی ساخته است ـ همان فرانسه ای که در پناه تلاش مردم ساده، و پایداری و وفاداری خانواده ها یک قرن آشوب و نابسامانی را پشت سر نهاد و همچنان زنده و پایدار ماند. دیدرو می گفت: «او بزرگترین جادوگری است که تا کنون داشته ایم.»
4ـ لاتور: 1704ـ1788
سلیقة روزگار ما موریس کانتن دو لاتور را برجسته ترین نقاش فرانسة قرن هجدهم می شناسد. از نظری، شخصیت او از شاردن و بوشه جالبتر بود؛ زیرا رذایل و فضایلش را با بیپروایی درهم آمیخته بود؛ و چون دیوجانس به یک شاه گفت که از سر راهش کنار رود.1 او مال اندوزی طماع، شخصی از خود راضی، گستاخ، و متکبر بود؛ دشمنی تلخ و دوستی نامطمئن بود. در عین حال،انساندوستی بذال، ساده لوحی خوش مشرب، وطنپرستی ستیزه جو بود؛ او تا آنجا به نام و مقام بی اعتنا بود که عنوان اشرافیی را که شاه می خواست بدو دهد نپذیرفت. ولی اینها از بحث ما دورند. او بزرگترین طراح زمان، و برجسته ترین هنرمند نقاشیهای مداد رنگی فرانسه بود.
لویی پانزدهم روزی برای کشیدن تک چهره اش در برابر وی نشسته بود؛ از ستایش مکرر لاتور از بیگانگان، برآشفت و گفت: «گمان می کردم تو فرانسوی هستی.» لاتور پاسخ داد: «نه، سرورم، من آدمی اهل سن ـ کانتن هستم.» موریس در سن ـ کانتن از پدر نوازندة توانگری زاده شد. پدر بر آن بود که وی را مهندس سازد، ولی فرزند به نقاشی بیش از تحصیل علاقه مند بود، و پدرش وی را ملامت می کرد. در پانزدهسالگی، به پاریس، سپس به رنس، و از آنجا به کامبره گریخت و با کشیدن تک چهره از این و آن هزینة زندگی را فراهم ساخت. در کامبره، سیاستمداری انگلیسی وی را به لندن دعوت، و مهمان خود کرد. موریس به لندن رفت، پولی گرد آورد، به خوشگذرانی پرداخت، سپس به پاریس بازگشت، و به نام یک انگلیسی نقاشی پیشه ساخت. روز الباکاریرا در 1721 در پاریس بود و سرشناسان پاریس،



<450.jpg>
ژان باتیست شاردن: دومین همسر نقاش. لوور، پاریس (آرشیو بتمان)


1. گویند هنگامی که اسکندر مقدونی از دیوجانس پرسید که چه خدمتی از اسکندر برای وی ساخته است، دیوجانس از او خواست تا «از جلو آفتاب رد شود». ـ م.
تاریخ تمدن جلد 09 - (عصر ولتر): صفحه 363
از نایب السلطنه تا جدیدترین «نوکیسه ها»، به تصاویر مدادی او علاقه نشان می دادند. لاتور دریافت که نقاشی مداد رنگی بیش از نقاشی رنگ روغن با طبع بیقرار وی سازگار است. پس از سالها کوشش و ناکامی، سرانجام در کشیدن چهرة انسان با مداد رنگی چنان مهارت یافت که هیچ یک از تک چهره سازان زمان نتوانست با او برابری کند.
در 1737، لاتور با نمایش پاره ای از نقاشیهای مداد رنگی خویش در «سالون» لوور، نقاشانی را که با رنگ روغن کار می کردند هراسان ساخت. سه نقاشی مداد رنگی وی در نمایشگاه 1740 جلب توجه کردند. تک چهرة پرزیدان دو ریو، با ردای سیاه و روپوش سرخ داوران، بهترین اثر نقاشی 1741 شناخته شد. تماشاگران تک چهرة سفیر کبیر ترکیة عثمانی وی را، که در 1742 به نمایش گذاشت، در نمایشگاه احاطه کردند. بزودی همة کسانی که از رسم روز پیروی می کردند برای سفارش تصاویر خویش به او روی آوردند. در اینجا از گفتگوی تاریخی لاتور با شاه نمی توان گذشت. هنرمند هنگامی که سرگرم ساختن تک چهرة شاه بود، به نوری اشاره کرد که از هر سو به اطاق می تابید و گفت: «می خواهید در این فانوس چه کنم؟» شاه پاسخ داد: «من عامداً این اطاق را برگزیده ام تا کسی مزاحم ما نشود.» لاتور بدو گفت: «سرورم، نمی دانستم که شما فرمانروای خانة خود نیستید.» در یک مورد دیگر، لاتور از اینکه فرانسه دارای نیروی دریایی نیرومندی نیست نزد شاه ابراز تأسف کرد. شاه زیرکانه پرسید: «دربارة تصاویر ورنه چه می گویی؟» ـ ورنه دورنمای دریاهای فرانسه را با کشتیهای بسیار می کشید. در موقعیت دیگری، چون لاتور دریافت که دو فن از مسئله ای مربوط به دولت آگاه نیست، بدو گفت: «چه آسان است مردی چون شما به فریبکاران اجازه دهد که او را بفریبند.»
لاتور را، با وجود رک گویی دل آزارش، در 1746 به عضویت کامل آکادمی پذیرفتند. این پذیرش در حکم تأیید استادی وی بود. ولی در 1753 آکادمی، بر اثر فشار نقاشانی که با رنگ روغن کار می کردند، تصمیم گرفت از آن پس نقاشی مداد رنگی نپذیرد. در 1753، یک نقاش شکایت کرد: «آقای لاتور کار نقاشی مداد رنگی را به مرحله ای از کمال رسانده است که ممکن است تصاویر رنگ روغن را از نظر بیندازد.» لاتور، در برابر سخنان طعنه آمیز، با کشیدن شاهکارهایی به همان شیوة قبلی به آکادمی پاسخ گفت.
ژان باتیست پرونو در نقاشی مداد رنگی با وی رقابت می کرد. لوموان، اودری، و دیگر اعضای آکادمی آثار پرونو را بیش از آثار وی می پسندیدند. لاتور از پرونو خواست تک چهره ای از او بکشد. پرونو این تصویر را کشید و کار او شاهکاری از آب درآمد. لاتور دستمزد خوبی به او پرداخت، اما سپس تک چهره ای از خود نقاشی کرد که یکی از دقیقترین تصاویری است که یک نقاش از خود کشیده است. با شاردن قرار گذاشت تا هر دو تصویر را در نمایشگاه 1751 در کنار هم نهند. همة کسانی که این دو تک چهره را دیدند تک چهره ای



<451.jpg>
موریس کانتن دولاتور: لویی پانزدهم. لوور، پاریس (آرشیو بتمان)



را که لاتور از خود کشیده است بیش از دیگری پسندیدند. لاتور چندان کار داشت که تقریباً مجال نمی یافت سفارش تازه ای بپذیرد. لاتور لاتور، هنوز در موزة لوور لبخند پیروزی بر لب دارد.
تصویر مدادی دیگری نیز که لاتور با آن بوشه را به مبارزه خوانده بود در همینجاست. تصویر مدادیی که وی در 1755 به نمایش گذاشت. چون از او خواستند که معروفترین زن فرانسه را تصویر کند، پاسخ داد: «لطفاً به مادام دو پومپادور بگویید که من برای نقاشی کردن از محل کارم بیرون نمی روم.» لاتور برای بازار گرمی همیشه چنین می کرد. سرانجام، به خواهش دوستان، تصمیم گرفت تک چهره ای از مادام دو پومپادور بکشد، به این شرط که مادام، هنگامی که او سرگرم کار است،از جا تکان نخورد و با کسی سخن نگوید. چون به خانة مادام دو پومپادور رسید، روپوش کفشهایش را کند، بند کفشها را گشود، کلاه گیس از سر برداشت، سر را با کلاهی از تافته پوشاند، و سرگرم کار شد. ناگاه، در گشوده شد و شاه به اطاق درآمد. لاتور بر آشفت و گفت: «مادام، به من وعده داده بودید که در بسته خواهد ماند.» شاه خندید و از نقاش خواهش کرد تا به کار ادامه دهد. لاتور از دستور شاه سرباز زد و گفت: «اطاعت از فرمان اعلیحضرت برایم مقدور نیست. وقتی مادام تنهاست بر خواهم گشت؛ ... نمی خواهم کسی مرا از کار باز دارد.» شاه رفت و مادام دو پومپادور همچنان روی صندلی ماند.
در میان دو تک چهرة مادام دو پومپادور، از همة تک چهره های او معروفترند، تصویری که لاتور کشیده است از تصویری که بوشه کشیده است عمیقتر، و دارای رنگهایی تیره تر، و از نظر ریزه کاری و دستکاری نهایی ناقصتر است، ولی در بیان و تعبیر بر آن برتری دارد. لاتور مادام دو پومپادور را، بی گمان به سفارش خود او، به صورت حامی و دوستدار هنر، ادب، موسیقی، و فلسفه نمایش داده است. مارکیز در این تصویر چند ورق نت موسیقی به دست گرفته است، بر روی صندلی کنار اوگیتاری به چشم می خورد، بر روی یک میز کنده کاریهای خود او، کرة جغرافیایی، کتاب هانریاد ولتر، روح القوانین مونتسکیو، و جلد چهارم دایرةالمعارف دیدرو به چشم می خورد.
پس از پایان کار، لاتور 48.000 لیور مزد خواست. مادام دو پومپادور، با همة ولخرجی و اسراف خویش، این مبلغ را گزاف تشخیص داد و برای هنرمند 24.000 لیور طلا فرستاد. لاتور می خواست این پول را پس دهد؛ شاردن از او پرسید که از ارزش مجموع نقاشیهای کلیسای جامع نوتردام، که شامل شاهکارهای لوبرن و لوسوئور است، آگاهی دارد. لاتور پاسخ داد که آگاهی ندارد. شاردن ارزش آنها را 12.600 لیور برآورد کرد. هنرمند با شیندن این سخن نظر خود را تغییر داد و از پس دادن پول خودداری کرد. لاتور غالباً از مشتریان خود متناسب با توانایی آنان مزد می گرفت؛ و اگر اعتراض می نمودند، از کشیدن تصویرشان خودداری می ورزید. ولی ممکن است که هنگام کشیدن تک چهره های ولتر، روسو، و د/ آلامبر به توانایی مالی آنان توجه نکرده باشد، زیرا که به «فیلسوفان» مهر می ورزید و


<452.jpg>
موریس کانتن دولاتور: مادام دو پومپادور. لوور، پاریس (آرشیو بتمان)


بیپرده به بیدینی خویش اذعان داشت.
شاید بالا بودن دستمزدش بود که بسیاری از مردم را طالب آثار وی ساخته بود. لاتور آیندگان را با سیمای بسیاری از برجسته ترین شخصیتهای روزگار خود آشنا ساخته است. نگارخانة او قبلة همة دوستداران نقاشی مداد رنگی شده بود. تک چهره های زیبایی از ملکه، دو فن جوان و دوفین دلربا، و لاکامارگو، رقاصة برجستة باله، کشید؛ او توانست روسو را دوستداشتنی و تندرست تصویر کند؛ یکی از زیباترین تابلوهای او تصویر موریس دو ساکس، قهرمان جنگ و زنبارگی، است. تصویر دوستداشتنی دوست نقاشش، ژان رستو، را با دیدگانی پرفروغ کشیده است. در تک چهره ای که از خود کشیده؛ جامة ابریشمین پوشیده، یراق بسته، و کلاهگیس بر سر گذاشته است. با وجود رفتار دل آزار، تلون مزاج، و حالات غیر قابل پیش بینی خود، به مجالس خانواده های اشراف، محفل موسیو دو لا پوپلینیر در پاسی، و سالون مادام ژوفرن راه جست. با بزرگترین نویسندگان زمان، حتی با نقاشان و مجسمه سازانی که به موفقیت او رشک می بردند، چون وانلو، شاردن، گروز، پیگال، و پاژو، دوست بود. شاه برای او حقوق مستمر هنگفتی تعیین کرد و در لوور خانه ای به او داد. باهمة نقصهایش، باید مردی دوستداشتنی بوده باشد.
با آنکه زناشویی نکرده بود، به اندازة بوشه به هرزگی آلوده نشد. معشوقه ای داشت، مادموازل فل، که با آوازش موجب موفقیت اپرای غیبگوی دهکده، اثر روسو، شد. این زن با بیمهری خویش گریم را آزرده ساخت، ولی خویشتن را با همة دل به لاتور سپرد. هنرمند مهر وی را چنان به دل گرفته بود که حتی در هشتاد سالگی جام خود را به یاد او می نوشید. وقتی که پیری نرمش انگشتان وی را گرفت و چشمانش را کم نور و ضعیف کرد، دلبستگی به او تسلی بخش دلش بود. برای سالهایی که در اوج نبوغ و هنر بود، تاوان گزافی پرداخت ـ کشیدن بار خفت زوال و انحطاط در سالهای دراز .لاتور بیش از نبوغش زندگی کرد و مجبور شد خرده گیریهای منتقدانی را که از او همچون یک مرده سخن می گفتند بشنود.
اندکی قبل از هشتاد سالگی، لوور را ترک گفت تا در اوتوی، که هوای آزادتری داشت، مسکن گزیند؛ و سرانجام به زادگاهش بازگشت. سن ـ کانتن با شلیک توپ، صدای ناقوس کلیساها، و با تحسین و هلهلة مردم از فرزند گریزپای خود استقبال کرد. لاتور چهار سال دیگر در این شهر آرام زندگی کرد، اندیشة متکبر و مغرورش رنگ باخت، و جای خود را به جنونی ملایم و بی آزار سپرد؛ او از گونه ای فلسفة وحدت وجودی سخن می گفت، خدا و خورشید را ستایش می کرد، و امیدوارانه خواب انقلاب می دید؛ لاتور یک سال قبل از فرا رسیدن انقلاب فرانسه، در حالی که دست مستخدمانش را در دم آخر می بوسید، چشم از جهان فرو بست.